سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مکتب قرآن و عترت

« حضور روشن »

هر جمعه، بغض‏های جمع شده ‏ام را به سمت بازتاب طلایی شن‏ ها، روان می‏ کنم و تن آرزوهایم را در تازه ‏های شعر و اشک، شستشو می‏ دهم، تا تو بیایی و دستی به روی این سال‏ های سالخوره سرکش بکشی.
بیا!
یک شعاع از چشم‏ های خورشیدی تو کافی است تا تمام آفتاب را در نقطه کانون تماشای تو به آتش بکشد.
سلام به تو که می‏ آیی و تمام سایه‏ های ساکن در تن‏های مردابی را در ناگهانِ حضور خویش روشنی می‏ بخشی!
بیا که زندگی، از مسیر اصلی خود منحرف شده است و هیچ حقیقتی جز تو، واقعیت نخواهد داشت!
بیا و کدرهای قاب شده این دیوارهای ناموزون را به سمت روشنی پنجره ‏ها سرازیر کن!
بیا، تا تمام چشم ‏ها به جوش آیند و تب تمام مرداب‏ ها فروکش کند.
سلام بر تو که مِهرت، بر لب‏ های مُهر شده، در فزونی است و عشق تو در قلب‏ها، به فراوانی رایج است.
بیا و مدّ ستاره ‏های ممتد رادر چشم‏ های خویش به تماشا بگذار!
اگر برای حضورت ستاره می‏ خواهی و برای عبورت جاده، از بین چشم‏ های منتظر، برای عبورت راهی خواهیم گشود که چشمه چشمه ستاره، به همراهی گام ‏های پژمرده شکفته شود.
اگرچه دست‏هایم پژمرده است و احساسم مرده، اما دل‏خوشم که مسیح زنده است و قلبم از عشق آکنده.
می دانم که تو حضور نوری و این منم که با گذاشتن چشم ‏هایم به دریچه‏ های تماشا، مسیر تماشای تو را سدّ کرده ‏ام.
می‏ دانم، نفس که می‏ کشی، آتش‏فشان‏ ها خاموش می‏ شوند و چشم که می‏ گشایی، پندارهای سبز، سرتاسر زمین را در آغوش می‏ کشد.
(نویسنده: محمد کامرانی)