به نام خدا
غزل شاعر ارجمند فاضل نظری
تا کی تحمل غم و تا کی خدا خدا
دیگر ز یاد برده گمانم مرا خدا
در سنگسار ، آینه ای را که می برند
شاید شکسته خواسته از ابتدا خدا
اکنون که من به فکر رسیدن به ساحلم
در فکر غرق کردن کشتی است نا خدا
امکان رستگاری من گر نبوده است
بیهوده آزموده مرا بار ها خدا
با نیت بهشت گرم آفریده است
می راندم به سوی جهنم چرا خدا
ای دل خلاف هروله ی حاجیان مرو
کافی است هر چه عقل درافتاد با خدا
بگذار بی مجادله از نیل بگذریم
تا از عصا نساخته است اژدها خدا
« گریه های امپراتور »
ابیات نگارنده (حسین صفره)
دائم تحمّل غم و دائم خدا خدا
هرگز ز یاد خود نبرد بنده[1] را خدا
«در سنگسار، آینهای را که میبرند»
بهرشکسته اش دهد افزون بها خدا
خواهی رسی به ساحل امن نجات بخش
بگزین سفینهای، به ضمانت ز ناخدا
امکان رستگار شدن هست در حیات
از حکمت آزموده تو را بارها خدا
با نیّتِ کمال تو را آفریده است
بی اختیار بُرده به دوزخ کِرا خدا؟
گفتا: «بیا به عقل و برو» گوش کرد عقل
این تهمت است: «عقل درافتاد با خدا»
بگذر ز نیل بی جدل اینک برو، دگر
آن اژدها نسازد، از یک عصا خدا