سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مکتب قرآن و عترت

بسم الله الرحمن الرحیم

در اواخر تابستان به سبب ناراحتی معده دو شب در بیمارستان بستری شدم. در آنجا به لطف خدا پزشک معالج من، انسانی ممتاز بود، هم از جهت مهارتها و دانش پزشکی ،هم از جهت اخلاق نیکو، به خاطر همین توجهات ایشان و زحمات پرستاران بیمارستان، مشکل جسمانی من به سرعت برطرف شد و از آنجا مرخص شدم. چون اولین بار بود که در بیمارستان بستری می شدم، بسیار برایم سخت بود، وقتی از دکتر می پرسیدم کی مرخص می شوم؟ می گفت: « حالا حالاها مهمون مایی! دیر اومدی و می خوای زود بری؟!»
در مدّت دو شبانه روز ماندن در بیمارستان،درسهای زیادی گرفتم، مشاهده ی وضع بیماران بدحال با بیماریها و مشکلات جسمی عجیب و غریب برایم رقّت انگیز و عبرت آموز بود.
امّا در این میان رفتار و اخلاق برخی پزشکان که با بیماران دیگر سر و کار داشتند، نیز برایم بهت آور و شگفت انگیز بود. وقتی وارد اتاق بیمار می شد، چهار ،پنج نفر می گفتند: سلام آقای دکتر! آقای دکتر! نه پاسخ، که هیچ عکس العملی نشان نمی داد، گویی وارد فضایی شده است که در آنجا جز اشیا چیز دیگری وجود ندارد. از طرف دیگر ژست و قیافه ی او هنگام ورود دیدنی بود. با تأسف باید گفت که چنین شیوه ی رفتاری تنها یک مورد نبود و از سوی چند پزشک تکرار شد. به قدری از این مناظر ناراحت و شگفت زده شده بودم که دست به قلم بردم و احساس خود را در ابیاتی منعکس کردم که نظر خوانندگان عزیز را بدان جلب می کنم:

طبیبان دو قسمند در این جهـان           طبیبان جسـم و طبیبـان جـان

طبیـبــــان جـانـــنـد پیـغمبـــران           طبیـبـان جسـمند از دیـگــــران

طبیبـان اجسام یکسـان نیَنـد              تفاوت بسی هست در بین شـان

گروهی به خود بسته نـام طبیب         نه دانـای طبّ و نـه آداب دان

جواب سلامـی از او بر نخاست           تو گویـی بـود در شمار کـران

بـه بالیـن بیمــار آیــــــــــد ولـی           به سیـمای افـراد نـامهـربـان

به کِبر فراوان، به رویی عبـوس            فتاده از دمـاغ یکی فیـل هـان

نه بس بـود بیمار را درد جسم             بیفـــزود بـر درد او درد جــــان

**********

گروهی مسیحا دم و خوش نَفَس        بر آنـان بـود از فرشتـه نشان

به بالیـن بیـمار چـــــــون پـا نهنــد        برون می رود درد از جسم و جان

ز احوال او پـــرس و جو می کنند          بـه رویی گشـاده چو آب روان

چو بینـد تبسّـم به لب روی او             به جسـم ضعیفـش بیاید تـوان

شفا یی اگـر هست نَز داروست          بـُــود از دمِ روح بخشـایــشـان

کی از یــاد بیمـار هر گـــز رود؟            چنین لطف برخاسته از عمق جان

*********

تشکّر نمـایـم مـن از آن طبیب             که آداب دان باشـد و مـهـربــان
برایش طلب می کنـم از خـدا              سعادت در اینجا و در آن جهـان

« صفـا » شکر الطاف پروردگار             بُـوَد، قـــدر دانـی از بنـــدگــــان

حسین صفره (صفا)

22 شهریور 1386