سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مکتب قرآن و عترت

تبارشناسی ماهیّت قیام‌های منطقه

عاطفه صادقی
اسلام گرایی و مطالبات دینی، مردمی بودن قیام ها، روح استکبارستیزی و توجه به عزت و کرامت انسانی از دست رفته توسط حاکمان دیکتاتور عربی ماهیت اصلی خیزش های مردمی منطقه را تشکیل می دهد که غرب به سرکردگی آمریکا و اسرائیل درصدد است تا با تغییر این ماهیت به نزاعی قومیتی و صرفا با هدف برقراری دموکراسی ماهیت اصلی آن یعنی بیداری اسلام خواهانه و با هدف اجرای اسلام را انکار کند.
رسانه های غربی تمام تلاش خود را به کار می برند تا این سه مولفه یعنی
:
1- اسلامی بودن و سمت و سوی دینی این قیام ها،
2-مردمی بودن و
3-روح استکبارستیز و احیای عزت و کرامت انسانی بیداری امت اسلامی
را زیرسؤال برده و بر روی مولفه های دیگری مانند نزاع قومیتی، مشکلات اقتصادی و فقر مردم، تلاش مردم برای کسب آزادی سیاسی، حذف دیکتاتوری و اصلاح قانون اساسی تأکید کنند، و بر همین اساس تحرکات 25 بهمن در ایران و تحرکات فعلی صورت گرفته در سوریه را ساماندهی و مطرح می کنند.
حتی اگر حکومت بشار اسد در دمشق از جهاتی قابل نقد باشد، ولی آنچه جنس تحرکات 25 بهمن ایران و تحرکات فعلی سوریه را یکسان می کند تلاشی است که غرب به سرکردگی آمریکا و اسرائیل انجام می دهد تا توجه افکار عمومی را از سه مولفه اصلی این اعتراضات منحرف ساخته و حرکت مبارزات، علیه دیکتاتورهای منطقه را دچار مشکل سازند تا هم سویی بیداری فعلی امت اسلامی با آرمان های انقلاب اسلامی و امام خمینی مغفول و نادیده واقع شود.
درواقع دشمن تلاش می کند تا معترضان میدان التحریر و میدان آزادی روز 25 بهمن را یکسان نشان دهد درحالی که مردم گرد آمده در میدان التحریر و میدان لولو و معترضان لیبیایی و یمنی همان مردم میدان آزادی تهران در روز 22 بهمن و نه اغتشاشگران روز 25 بهمن 89 هستند و این همان نکته ای است که دشمن سعی در انحراف آن دارد.
گفتمانی که معترضان سوری علیه بشار اسد به کار می برند یا شعارهایی که آشوبگران میدان آزادی در روز 25 بهمن فریاد می زنند به قدری با گفتمان بیداری اسلامی کشورهای بحرین، لیبی، یمن و... متفاوت است که باید از آن به دو گفتمان متفاوت تعبیر کرد.
عقبه متزلزل جریان موسوم به جنبش سبز در ایران شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» را سر می دهند و اتاق فکر خود را در لندن و واشنگتن تعبیه می کنند و اکنون در حوادث «درعا» شعار «نه حزب الله و نه ایران» سر داده می شود درحالی که بیداری امت اسلامی در کشورهای عربی خواب لندن نشینان و آمریکائی ها را آشفته ساخته و رویکردی کاملا مطابق با آرمان استکبارستیز، ضدغرب و ضداسرائیل ایران و حزب الله دارد.
نشانه های این مفهوم، عبور دو ناو بزرگ نظامی ایران از کانال سوئز (که سال ها تحت سیطره حسنی مبارک ناوهای ایرانی اجازه تردد از کانال سوئز را نداشتند) هم زمان با سقوط مبارک، بازگشایی گذرگاه رفح و همچنین منفجر کردن خط لوله انتقال سوخت به اسرائیل است.
درواقع دال برتر گفتمان بیداری امت اسلام، اسلام گرایی و رویکرد استکبارستیز آن هاست درحالی که فتنه سبز در ایران به دنبال احیای گفتمان رضاخانی نشأت گرفته از کمالیسم ترکیه بود.
نشانه ها و مطالبات دینی معترضان و مبارزان اخیر را می توان در اقامه نماز جماعت و جمعه، سر دادن شعارهای الله اکبر و لااله الا الله، استقبال از حجاب و... یافت.
حال این سؤال مطرح است که چرا مردم منطقه با پس زدن دیکتاتوری های پوسیده و فسیل شده خود به دنبال اجرای موازین دینی و ساختار سیاسی منعطف در مقابل باورهای اسلامی خود هستند و مثلا چرا به دنبال جامعه ای دموکراتیک یا لیبرال نیستند؟!
بابی سعید در کتاب هراس بنیادین (ترجمه غلامرضا جمشیدی ها و موسی عنبری، تهران: دانشگاه تهران، 1379) با استفاده از چهارچوب نظری «گفتمان» در پی پاسخ به این سؤال است که اسلام گرایی چگونه توانسته در طول سی سال اخیر به طور روزافزون جایگاه مهمی در بینش مسلمانان پیدا کند؟

مولف در مقدمه کتاب، ظهور اسلام گرایی و تجدید حیات اسلام را با عبارت «بازگشت سرکوب شدگان» توصیف می کند که تا حد زیادی جهت گیری اصلی نویسنده را مشخص می کند. درواقع نویسنده ریشه ترس غربی ها از بنیادگرایی اسلامی را در همین مسئله می داند و معتقد است که تجدید حیات اسلام، در سطحی گسترده، اضطراب فرهنگی و سیاسی غرب را نشان می دهد؛ زیرا بنیادگرایی اسلامی، مفروضاتی را که به ما اجازه می دهند غرب را به عنوان الگوی توسعه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و فکری ببینیم زیر سؤال برده و عامیت (

  

universalism  ) غرب را به مبارزه می طلبد و بر کاستی های آن تأکید می کند.
وی دراین کتاب «اسلام گرا» را کسی می داند که هویت اسلامی را درمرکز عمل سیاسی خود قرارمی دهد و برای تفکر درباره سرنوشت سیاسی خود ازتعابیر اسلامی استفاده می کند و آینده سیاسی خود را دراسلام می بیند، اسلام گرایی گفتمانی است که تلاش می کند اسلام را درمرکز نظام سیاسی قراردهد؛ لذا اسلام گرایی طیفی ازرویدادهاست که از پیدایش یک ذهنیت اسلامی گرفته تا تلاش تمام عیار برای بازسازی جامعه مطابق با اصول اسلامی را دربرمی گیرد.
بابی سعید پس از ارائه تعریف خود ازاسلام گرایی، به بررسی و تبیین دیدگاههای موجود درباره علل ظهور بنیادگرایی اسلامی می پردازد و دراین میان، به پنج دیدگاه:شکست نخبگان غیرمذهبی ملی گرا (فواد عجمی)، فقدان مشارکت سیاسی (فواد عجمی، تدا اسکاچپول)، بحران خرده بورژوازی (نیکی کدی، مایکل گیلسنان)، دلارهای نفتی و توسعه اقتصادی نابرابر(مایکل فیشر) و اثرات زوال فرهنگی (گیلسنان، فواد عجمی و مایکل فیشر) اشاره می کند.
مولف ضمن ارائه دیدگاه های فوق، درنقد آنها معتقد است که این دیدگاهها، علی رغم تاکید بر وجود مشکلات پنجگانه فوق در درون دنیای اسلام، نمی توانند توضیح دهند که چرا رویکرد و انتخاب مردم برای حل این معضلات، اسلام گرایی است و نه گفتمان های دیگری چون لیبرالیسم و یا سوسیالیسم.
چرا فقط اسلام گرایی نظم هژمونیک غرب را به چالش کشید؟
مولف، اسلام را یک مفهوم گفتمانی درنظر می گیرد که درآن اسلام، برای مسلمانان، نه یک عنصر معمولی از گفتمانشان، بلکه مرکز و شالوده روایت های مسلمانی آنان است. اسلام گرایان، اسلام را به عنوان دال برتر گفتمان سیاسی خود بیان می کنند؛ یعنی اسلام نقطه وحدت دهنده به فعالیت های گفتمانی آنهاست.
بابی سعید درفصل سوم، سه هدف را دنبال می کند:
1-شرح این نکته که چگونه اسلام، به عنوان دال برتر، دنیای اسلام پس از وفات پیامبر و مرکزیت خلافت را سازمان داد.
2-تجزیه و تحلیل کمالیسم.
3-استفاده ازکمالیسم به عنوان استعاره ای برای توصیف انواع رژیم های پسا استعماری.
واقعیت این است که شکل گیری کمالیسم درترکیه و تقلید رضا خان درایران از وی براساس. مولفه های گفتمان کمالیسم یعنی؛ 1- غیر دینی کردن و سکولاریسم
2-ملی گرایی؛ 3- مدرن شدن و درنهایت غربی شدن باعث حساسیت گفتمان رقیب آن یعنی اسلام گرایی ومخالفت با کمالیسم شد. چرا که کمالیسم نتوانست درمیان مردم درونی شود، بنابراین اسلام به محل منازعات تبدیل شد و زمینه برای بازنویسی وتفاسیر مجدد از اسلام فراهم گردید. یعنی اسلام دوباره دردسترس قرارگرفت.
کمالیسم یک گفتمان سیاسی مسلط درجهان اسلام است که درآن اسلام دال برتر نظم سیاسی نیست؛ البته به اعتقاد بابی سعید، تمام رژیم های کمالیستی دربرخورد با اسلام روش یکسانی نداشتند. برای مثال رژیم پهلوی درایران به این دلیل اسلام را به عنوان دال برتر کنار گذاشت که اسلام را یک ایدئولوژی امپریالیستی بیگانه می دانست، یعنی اسلام از آن ایران نبوده، بلکه میراث غیر ایرانی است که اعراب در تسلط بر ایران آن را در ایران رواج دادند. آنان اسلام را عامل گسست تاریخ ایران می دانستند که باعث شده بود هویت حقیقی ایرانی، طرد شود و شکست ایران در توسعه را نیز معلول ورود اسلام به ایران می دانستند و درمقابل به ترویج ایدئولوژی «آریایی گرایی» به جای اسلام پرداختند، یا در اردن، اسلام از طریق نهادی به نام «شبه خلافت» با قدرت دولتی پیوند خورد، اما باز هم اسلام دال برتر نظم سیاسی نبود، بنابر این اسلام قادر نیست که میدان گفتمانی کمالیسم را وحدت بخشد.
با وجودی که از میانه دهه 1970 نظم کمالیستی از سوی جریانات اسلام گرا به طور روزافزون مورد تهدید قرارگرفت، به طور کلی دراکثر جوامع کمالیسم به مثابه گفتمان هژمونیک، ضعیف شد و اسلام گرایی، اگر چه درجوامع مختلف نابرابر و نامنظم حضور داشت اما به عنوان تنها گفتمان ضد کمالیسم مطرح شد. به طوری که بین کمالیسم و اسلام گرایی هیچ جریان و بدیل سیاسی دیگری وجود نداشت.پاسخ این سؤال که چرا فقط اسلام ازشکست کمالیسم سود برد، این است که اسلام گرایان خارج از هویت تاریخی مدرنیته برای خود صاحب هویت فکری وجغرافیایی هستند. اما سوسیالیسم و لیبرالیسم و کمالیسم همه حول اصول مدرنیته سازمان یافته اند.
بابی سعید درادامه به بیان عوامل ضعف هژمونی کمالیستی پرداخته و آنها را چنین برمی شمارد:
1-رژیم کمالیسم نتوانست به طور کامل، کمالیسم را تحمیل کند و لذا درتفاسیر خود از اسلام، نقش اسلام را سیاسی نشان داد و این ناتوانی کمالیسم از تفسیر اسلام بود.
2- ضعف کمالیسم از یک کشور به کشور دیگر و از یک رژیم به رژیم دیگر و ازیک نهاد به نهاد دیگر فرق می کند؛ برای مثال دربرخی جوامع مسلمان، وضعیت اسلام گرایانه به خوبی دیده می شود مثل جنوب لبنان، دربرخی کمتر نشانی از فعالیت آزاد اسلام گرایانه وجود دارد مثل آلبانی، در بعضی جوامع نیز کمالیست ها برای بقای خود در نزاع با هم به سر می برند مثل الجزایر، در برخی جوامع کمالیست ها سعی دارند خود را با اسلام گرایان همنوا کنند مثل اردن و در برخی جوامع مثل ایران و شاید سودان، اسلام گرایی به جای کمالیسم، گفتمان هژمونیک شده است.
بابی سعید معتقد است برای درک تضاد بین کمالیسم و اسلام گرایی به منزله تضاد بین مدرنیته و غیرمدرنیته باید به تفکر سیاسی امام خمینی رجوع کرد، چرا که تفکر سیاسی ایشان منسجم ترین منطق اسلام گرایی است که تا زمان انقلاب ایران، هژمونی کمالیسم آشفتگی و رکود جدی را تجربه نکرده بود و حتی با ظهور انقلاب ایران و استقرار جمهوری اسلامی ایران جنبش های اسلام گرا که با دیدگاه های امام خمینی مخالف بودند دوباره توانا شدند؛ امام خمینی نقطه عطف و اوج اسلام گرایی است، و چهره ای است که به کمالیسم پایان داد. برخی امام خمینی را شخصیت ضدمدرن می دانند، اما کسانی چون «سامی زبیده» این را قبول ندارد و امام خمینی را شخصیتی مدرن می دانند که نه تنها احیاگر برخی باورهای سنتی گذشته است، بلکه یک روند سیاسی مدرن را ارائه می کند.
بابی سعید تصریح می کند که اسلام گرایی بر شرط مرکززدایی از غرب استوار است و مبتنی بر تشکیک در فرا روایت های غربی است. اسلام گرایی بر رد غربی شدن استوار است نه بر طرد مدرنیته، و رد غربی شدن زمانی ممکن است پذیرفته شود که هیچ ضرورت تاریخی برای هژمونی غرب وجود نداشته باشد. بنابراین اسلام گرایی کوششی برای مرکززدایی غرب است.
به اعتقاد سعید، در گفتمان اسلام گرایی، غرب به عنوان منکر اسلام، امپریالیسم، سرکوبگر دولتی، سوءمدیریت اقتصادی، تخریبگر فرهنگی و... به حساب می آید، اسلام گرایان، سیاست های کمالیست ها را با غرب یکی می دانند، اما معارض نهایی اسلام گرایان، غرب به معنای یک شکل بندی امپریالیستی فراگیر است و انتقاد اسلام گرایان از کمالیسم بیشتر مربوط به شیوه کمالیسم در تنظیم اصلاحات و اعمالش بر حسب گفتمان غربی است. سپس بابی سعید بیان می کند که با به قدرت رسیدن امام خمینی مرکزیت و قطعیت گفتمان غربی مورد تردید قرار گرفت و ایشان بدون توسل به نظریه سیاسی غرب توانست نظام جمهوری اسلامی را برقرار کند و بااستفاده از روابط خصومت آمیز بین غرب و اسلام، اسلام را به منزله دال برتر نظم سیاسی جدید معرفی نماید. از نظر بابی سعید، امام خمینی، اسلام را نماد مخالفت با نظام های کمالیستی و نشانه مخالفت با قدرت جهانی غرب می دانست.
به اعتقاد وی امام خمینی با استقرار بخشیدن به نظام خود، آشکارا از واژگان اسلامی برای تضعیف و حذف هژمونی کمالیست استفاده کرد. تا زمان استقرار رژیم امام خمینی، تصور می رفت که اسلام گرایی صرفا یک گفتمان اعتراضی است که شانس دستیابی به قدرت سیاسی را ندارد، اما موفقیت امام خمینی(ره) این تصور را ایجاد کرد که راه دستیابی به قدرت سیاسی، لزوما نیازمند افتادن در قالب گفتمان کمالیسم نیست. برعکس به محض به قدرت رسیدن امام خمینی مرکزیت و قطعیت گفتمان غربی مورد تردید قرار گرفت. در واقع امام خمینی برای تبیین طرح سیاسی خویش بی آن که به نظریه سیاسی غرب متوسل شود، توانست شاه را از قدرت براندازد و جمهوری اسلامی را پایه ریزی نماید. در نتیجه وی توانست از روابط خصومت آمیزی که گفتمان های کمالیستی بین اسلام و غرب ایجاد کرده بود، استفاده کرده و اسلام را به منزله دال برتر نظم سیاسی جدید معرفی کند. کمالیسم اسلام را نماد رکود و عقب ماندگی دانست، در حالی که امام خمینی، اسلام را هم نماد مخالفت با نظام های کمالیستی و هم نشانه مخالفت با قدرت جهانی غرب تلقی می کرد.
بابی سعید باتوجه به دیدگاهی که پست مدرنیته را به مرکززدایی غرب تعبیر می کند، گفتمان سیاسی امام خمینی را جلوه ای از مرکز زدایی غرب می داند. به نظر مولف یکی از جالب ترین تفاسیر زبیده این است که می گوید: علی رغم اتکای امام خمینی(ره) بر مفاهیم سیاسی مدرن، گفتمان او بدون ذکر هرگونه دکترینهای سیاسی مدرن، منحصرا با بهره گیری از عبارتهای نظریه سیاسی اسلامی صورت می پذیرد؛ یعنی امام چنان سخن می گویید که انگار تفکر غربی وجود ندارد.
کمالیسم بر پایه اصل یکسان انگاری غرب و مدرنیته بنیان یافت، اما اسلام گرایان رد غرب را رد مدرنیته نمی دانند. اسلام گرایی توانست با تخریب رابطه میان مدرنیته و غرب، به عنوان یک گفتمان سیاسی مهم ظهور کند. این که اسلام گرایان چگونه بتوانند انتقاد شکننده پست مدرن از مدرنیته را با بحث درباره مرکز دیگری خارج از قلمرو غرب ترکیب کنند، رمز موفقیت و استحکام طرحهای اسلام گرایی خواهد بود.
در فصل پنجم با عنوان «اسلام گرایی و حدود امپراتور نامرئی»، نویسنده به توضیح و انتقاد از کسانی می پردازد که غرب را یک الگوی عام می دانند و غیر غرب را الگوی خاص قلمداد می کنند. به نظر بابی سعید، گفتمان اسلام گرایی برای قوت بخشیدن به خود باید عناصری را که از لحاظ فرهنگی منحصر به فرد هستند. احیا کند. در واقع اسلام گرایی مفاهیمی را زیر سال می برد که غرب تاکنون تمام تلاش خود را به کار برده بود تا آن ها را جهانی سازد.
در پایان بابی سعید عنوان می کند که ظهور اسلام گرایی بر تخریب و فرسایش اروپامداری عام گرا و غرب مرکزی استوار است، از این رو گسترش اسلام گرایی هراسی بنیادین و مانعی اساسی در برابر افزون خواهی غرب در عالم و مفاهیم ظاهرا جهانی شده غربی است. اسلام گرایی با چنان انعطافی از ابزار غرب مانند رسانه و اینترنت علیه او و برای مبارزه با مرکزیت غرب بر عالم استفاده می کند که تمدن غربی هرگز گمان آن را نداشت.
تحلیل بابی سعید از گسترش اسلام گرایی و توجه به بعد سیاسی اسلام، به تحلیل نقش اسلام گرایانه قیام های فعلی منطقه کمک شایانی می کند، می توان سقوط دولت حسنی مبارک در مصر و بن علی در تونس را در ادامه سقوط گفتمان کمالیسم و جوامع سکولار دارای اکثریت شهروند مسلمان ارزیابی کرد.
رهبر انقلاب اسلامی علت اصلی حرکتهای اخیر در منطقه و بیداری امت اسلامی را جریحه دار شدن غرور و عزت انسانی مردم منطقه بدلیل عملکرد نادرست حاکمان ظالم آنان دانستند و تاکید کردند: به عنوان مثال عملکرد حسنی مبارک در مصر و انجام جنایت آمیزترین کارها به نیابت از رژیم صهیونیستی بویژه در موضوع غزه و همچنین عملکرد قذافی در لیبی و تحویل امکانات هسته ای این کشور به آمریکا در مقابل تهدیدهای توخالی وعده های ناچیز غرب، از جمله اقداماتی بودند که غرور مردم را جریحه دار کرد.
ایشان این حرکتها را بسیار مهم و نشان دهنده یک تحول بنیادی در منطقه عربی-اسلامی و بیداری امت اسلامی دانسته و افزودند: دو عنصر مهم این حرکتها، حضور مردم در صحنه، و جهت گیری دینی آن است. (بیانات رهبر عزیز انقلاب در روز اول فروردین 90)